رویای آمدن تو
1 روز و10 ساعت از نبودنت میگذره
Where are you?
The nights are spent in a dream
Dream of You
محمد........
زود برگرد
نمیدانم آلزایمر بودی یا عشق! از روزی که مبتلایت شدم..... خود را از یاد بردم...
1 روز و10 ساعت از نبودنت میگذره
Where are you?
The nights are spent in a dream
Dream of You
محمد........
زود برگرد
شکر نمیخواهد هیچ قهوه ای تلخ نیست
وقتی من این سو باشم
و تو ونگاهت ... آن سوی میز..
"من و محمدم"
هر شب به یادت تنهایی را معنا میکنم
با آنکه دلتنگم
عمق احساس را برایت به یادگار میگذارم
تا انتظار تنها امیدم باشد
فانوس دلم را روشن کرده ام
به هر سو می روم تا بیابمت
غمگین غمگینم
تنهای تنها
از شادی ها دورم
شاید بیایی فردا...
بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
رفت در ظلمت غم, آن شب و شب های دیگر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
خود را از من گرفتی
اما
ندانستی من نیز در تو جا ماندم
در میان قلبت یکه و تنها
تنها تر از تنها
تلخ تر هم مگر میشود؟!!
وقتی بدانی...
اگر نباشی..
نه شهری بهم ریخته می شود...
و نه آسمانی به زمین دوخته...
اما باز هم لبخند میزنی...
چند لحظه ای مرا بنگر...
آری خواب و بیدارم می کنند چشمانت...
همان ها که رنگشان برایم تداعی رنگ خواب است...
که سوق می دهند مرا تا شهر بی نهایت ها...
برای من تماشای ماه و ستاره و خورشید کاری بدیع و عاشقانه است...
اما نوازش چهره ی تابناکت اوج لمس این عاشقانه هاست...
اندیشیدن به تو...
رهایی از همه ی حصار های غیبیست...
اندیشیدن به تو...
اوج تلاطم احساس در ماورای مرز سراب است...
به تو می اندیشم چون اندیشیدن به تو...
لمس «عمق احساس» در معنای حقیقی زندگیست...
نجارها هم کور شده اند!
هنوز تخت های دو نفره می سازند
نمی بینند همه تنهایند،
حتی آنهایی که دونفره می خوابند.
خاطرات بی هوا می آیند،
گاهی وسط یک فکر...
گاهی وسط یک خیابان...
سردت میکنند
داغت میکنند
خاطرات تمام نمی شوند
تمامت می کنند.
من نشاني از تو ندارم،
اما نشاني ام را براي تو مي نويسم:
در عصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار
خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو
کلبه ي غريبي ام را پيدا کن ،
کنار بيد مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهاي رنگي ام!
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو!
حرير غمش را کنار بزن!
مرا خواهي ديد با بغضي کويري
که غرق عصاره ي انتظار پشت ديوار دردهايم نشسته ....
نمی توانیم گذشته را تغییر دهیم
تنها باید خاطرات شیرین را به یاد سپرد
و لغزش های گذشته را توشه راه خود سازیم
نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم
تنها باید امیدوار باشیم و خواهان بهترین و هرآنچه نیکوست
و باور کنیم که چنین خواهد شد
میتوان روزی را زندگی کرد
دم را غنیمت شمریم
وهمواره در کنار بهترین حس که مارا یاری می کند
در جستجو تا بهتر و نیکوتر باشیم....
سنگ از دست بچه رها شد و سینه ی شیشه خورد.
شیشه که صدپاره شده بودگفت:((خدایا شکرت)).
سنگ با تعجب گفت:((خدایا شکرت!؟))
شیشه گفت:(( وقتی که تنها باشی همنشینی با سنگ هم موهبتی است.))
زمان,تناقضی است
کشیده میان گذشته و آینده
که هیچ یک واقعیت ندارد,
مگر در ذهن ما.
پنداشت زمان,
پیمان نامه ای است میان افکار و کلام,
قراردادی اجتماعی.
حقیقت ژرف تر آنست که:
تنها این لحظه را داریم....
روزي ياد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست كجايي !
اما سلام و آرزوي من براي خوشبختي تو ،
تو را در بر خواهد گرفت و احساس خواهي كرد اندكي شاد تر ...
و اندكي خوشبخت تري، و نخواهي دانست كه ... چرا ؟ ! !
عمق احساس را
میتوان در چشمان اشک بار دید
عمق احساس را
میتوان در نگاه یک منتظر دید
عمق احساس را
میتوان در قلب های شکسته دید
عمق احساس را
باید حس کرد چون ما عمق احساس رو هر روز میبینیم اما حس نمیکنیم!!!!