قهوه تلخ
شکر نمیخواهد هیچ قهوه ای تلخ نیست
وقتی من این سو باشم
و تو ونگاهت ... آن سوی میز..
"من و محمدم"
نمیدانم آلزایمر بودی یا عشق! از روزی که مبتلایت شدم..... خود را از یاد بردم...
شکر نمیخواهد هیچ قهوه ای تلخ نیست
وقتی من این سو باشم
و تو ونگاهت ... آن سوی میز..
"من و محمدم"
هر شب به یادت تنهایی را معنا میکنم
با آنکه دلتنگم
عمق احساس را برایت به یادگار میگذارم
تا انتظار تنها امیدم باشد
فانوس دلم را روشن کرده ام
به هر سو می روم تا بیابمت
غمگین غمگینم
تنهای تنها
از شادی ها دورم
شاید بیایی فردا...
بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
رفت در ظلمت غم, آن شب و شب های دیگر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
خود را از من گرفتی
اما
ندانستی من نیز در تو جا ماندم
در میان قلبت یکه و تنها
تنها تر از تنها