چشمان مینیاتوری...
چند لحظه ای مرا بنگر...
آری خواب و بیدارم می کنند چشمانت...
همان ها که رنگشان برایم تداعی رنگ خواب است...
که سوق می دهند مرا تا شهر بی نهایت ها...
نظرات شما عزیزان:
داستان من از جای شروع شد
که من برای او میمردم...
و او به دروغ وانمود کرد برایم تب کرده...

پاسخ: .... و دستامون تو دست هم قرار بگیره//// دوست دارم.

گنــــــــاه من نــــیست!!!! تــــقصیر دلـــــه!!!
پاسخ: فقط دوست داشتن تو برام مهمه و بس...

.gif)
.gif)
.gif)
ووووققققققق
پاسخ: خانم دکترم تعجب کرد؟